سخن پرمعنی. کلامی که معنی بسیار دارد، در اصطلاح فن بدیع، آن است که کلام مشتمل باشد بر مواعظ حسنه و حکمتهای متقنه... (هنجار گفتار ص 279). رشید وطواط آرد: این صنعت چنان باشدکه شاعر ابیات خویش بی حکمت و موعظت و شکایت روزگار نگذارد. مثالش از شعر تازی، متنبی گوید: والظلم فی خلق النفوس فان تجد ذا عفه فلعله لایظلم و من البلیه عذل من لایرعوی عن جهله و خطاب من لایفهم. ... و متنبی را در این باب ید بیضا و طریقتی زهرا بوده... مثال از شعر پارسی بونصر شاذی راست: بر خرد خویش بر ستم نتوان کرد خویشتن خویش را دژم نتوان کرد دانش و آزادگی و دین و مروت این همه را خادم درم نتوان کرد قانع بنشین و آنچ یابی بپسند کایزدی و بندگی بهم نتوان کرد. مثال دیگر کمالی راست: زبس سپیدی کاین روزگار بامن کرد سیاه عارض من رنگ روزگار گرفت.. سوار بود و جوانی شتاب کرد و برفت ز گرد مرکب اوعارضم غبار گرفت. دیگر مسعودسعد راست: تبارک اﷲ این بخت و زندگانی بین که تانمیرم زندان بود مرا خانه چو شانه شد جگرم شاخ شاخ زان حسرت که موی دیدم شاخی سپید در شانه. وبیشتر اشعار مسعودسعد، کلام جامع است خاصه آنچه در حبس گفته است... (حدایق السحر چ اقبال صص 81- 82). و رجوع به همین کتاب و هنجار گفتار شود
سخن پرمعنی. کلامی که معنی بسیار دارد، در اصطلاح فن بدیع، آن است که کلام مشتمل باشد بر مواعظ حسنه و حکمتهای متقنه... (هنجار گفتار ص 279). رشید وطواط آرد: این صنعت چنان باشدکه شاعر ابیات خویش بی حکمت و موعظت و شکایت روزگار نگذارد. مثالش از شعر تازی، متنبی گوید: والظلم فی خلق النفوس فان تجد ذا عفه فلعله لایظلم و من البلیه عذل من لایرعوی عن جهله و خطاب من لایفهم. ... و متنبی را در این باب ید بیضا و طریقتی زهرا بوده... مثال از شعر پارسی بونصر شاذی راست: بر خرد خویش بر ستم نتوان کرد خویشتن خویش را دژم نتوان کرد دانش و آزادگی و دین و مروت این همه را خادم درم نتوان کرد قانع بنشین و آنچ یابی بپسند کایزدی و بندگی بهم نتوان کرد. مثال دیگر کمالی راست: زبس سپیدی کاین روزگار بامن کرد سیاه عارض من رنگ روزگار گرفت.. سوار بود و جوانی شتاب کرد و برفت ز گرد مرکب اوعارضم غبار گرفت. دیگر مسعودسعد راست: تبارک اﷲ این بخت و زندگانی بین که تانمیرم زندان بود مرا خانه چو شانه شد جگرم شاخ شاخ زان حسرت که موی دیدم شاخی سپید در شانه. وبیشتر اشعار مسعودسعد، کلام جامع است خاصه آنچه در حبس گفته است... (حدایق السحر چ اقبال صص 81- 82). و رجوع به همین کتاب و هنجار گفتار شود
کفتار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از المرصع). مشهورترین کنیه های اوست. (از المرصع). و من یصنع المعروف فی غیر اهله - یلاق الذی لاقی مجیر ام عامر. اصله ان رجلا من العرب اجار جروهضبع صغیره من القتل ثم رباها باللحم و کانت تبیت معه و مع اولاده فلما کبرت فرسته و اولاده باللیل. (منتهی الارب) ، داهیه. (از المرصع). در المرصع ام العریط با الف و لام است
کفتار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از المرصع). مشهورترین کنیه های اوست. (از المرصع). و من یصنع المعروف فی غیر اهله - یلاق الذی لاقی مجیر ام عامر. اصله ان رجلا من العرب اجار جروهضبع صغیره من القتل ثم رباها باللحم و کانت تبیت معه و مع اولاده فلما کبرت فرسته و اولاده باللیل. (منتهی الارب) ، داهیه. (از المرصع). در المرصع ام العریط با الف و لام است
جمع واژۀ مجمع (م م / م م ) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). جاهای جمع شدن. (غیاث). مواضع گرد آمدن مردم. جاهای فراهم آمدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هم از گرد راه قصد جامع کردم و روی بدان مجامع آوردم. (مقامات حمیدی). سلطان جاسوسان برگماشت واز مواضع و مجامع ایشان تجسس کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 398). صیت کرم اعراق و لطف اخلاق به اطراف و آفاق رسانیده و مسامع و مجامع را به نشر محامد اوصاف مطیب گردانیده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 122) .و رجوع به مجمع شود، در شاهد زیر بمعنی جمیع آمده است: و بفرمود تامقنعه از سر وی فرو کشیدند... تا شرم دارد و حرکتی کند و او را از آن حالت مستکره آید که مجامع سر و روی او برهنه باشد. (چهارمقاله ص 114)
جَمعِ واژۀ مجمع (م َ م َ / م َ م ِ) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). جاهای جمع شدن. (غیاث). مواضع گرد آمدن مردم. جاهای فراهم آمدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هم از گرد راه قصد جامع کردم و روی بدان مجامع آوردم. (مقامات حمیدی). سلطان جاسوسان برگماشت واز مواضع و مجامع ایشان تجسس کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 398). صیت کرم اعراق و لطف اخلاق به اطراف و آفاق رسانیده و مسامع و مجامع را به نشر محامد اوصاف مطیب گردانیده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 122) .و رجوع به مجمع شود، در شاهد زیر بمعنی جمیع آمده است: و بفرمود تامقنعه از سر وی فرو کشیدند... تا شرم دارد و حرکتی کند و او را از آن حالت مستکره آید که مجامع سر و روی او برهنه باشد. (چهارمقاله ص 114)